مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
 
جمعه 93 تیر 20 , ساعت 5:6 عصر

 

درتلاطم زمان بردل سیاه خویش بامرکب سفیید می نویسم السلام علیک یابقیه الله صبح ها باعطر گل های نرگس به یادت هستم ولحظه آمدنت رابه دل نوید می دهم غروب که ازراه میرسدهر لحظه به انتهای کوچه نگاه میکنم تاشایدردپایی از آمدنت بیابم..

 

کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم/گوشه ای تنها نشینم تاتماشایت کنم /می نویسم روی هر گل نام زیبای تورا/تاکه شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم..

 

دلتنگی ام رابرای تو بامداد کودکی هایم مینویسم که هچپگاه دروغ نمی گوید..باران که می بارددلم برایت تنگ تر میشود راه می افتم بدون چتر من بغض میکنم آسمان گریه...بیامهدی شب هجران سحر کن..

 

شاید آن  روزکه سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کردخبری از دل پردرد گل یاس نداشت بایداینطور نوشت:هرگلی هم که باشد چه شقایق چه گل پیچک ویاس جای یک گل خالیست تا نیاید مهدی زندگی نازیباست...

 

درد تورا به تنهایی نمیکشم که تمام سنگریزه های زمین منتظر گام های تو اند تا کوه شوندوپرچم تورا دراوج عزت خود برافرازند وآن وعده محتوم چقدر نزدیک است اگر عاشق باشیم..

 

جمعه غروب دل گیری دارد آن هم به خاطر غم غربت مولاست که بازجمعه ای آمد واو ظهورش واقع نشدوچه غم انگیز است این غم...

 

یاابن الحسن شب است ودر به در کوچه های پر دردم/ فقیر وخسته به دنبال گمشده ام می گردم /اسیرظلمتم ای ماه کجا مانده ای؟/من به اعتبارتوفانوس نیاورده ام..اللهم عجل لولیک الفرج


 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ