سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا شیفته دلداده بدان که نام نیکش بر زبانها افتاده [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 94 فروردین 13 , ساعت 10:56 صبح

توی محوطه دانشگاه باد خیلی شدیدی می وزید,


طوری که مجبور بودی چادرت را محکم دور خودت بپیچی تا مبادا باد چادر را ازسرت برگیرد.


به وسط محوطه رسیده بودیم.

 

شدت باد و گردو خاک انقدر زیاد بود که ناخوداگاه چشمهایمان رابستیم


و وسط محوطه ایستادیم.


در همین شلوغی,باد چادر دختری را ازسرش برداشت وچندمتر انطرف تر پرتاب کرد.


کل محوطه پرشد از صدای خنده های پسران هرزه ای  که چادر دختر را مسخره میکردند.


بیچاره ان دختر اشک چشمش را پاک کرد


وخواست به طرف چادرش برود که ازبین جمع پسری ارام چادر دختر رابرداشت,


تمیز کرد و به طرف دخترک امد.لحن صدایش هنوز درخاطرم هست.


ارام گفت:خواهرم تبریک میگم سلاح بزرگی همراهتان است.


ازخنده های  پسران اینجا ناراحت نباش.اینها رسم مرد بودن را نمیدانند.


سپس لبخندی زد وادامه داد:دلگیر مباش خواهرم,چادرت را محکمتر بگیر.


ومن چقدر ان لحظه احساس سرخوشی کردم,


وقتی که دانستم هنوز هم هستند انسان هایی که بوی "مرد " میدهند.


""چادرت را محکم تر بگیر خواهرم""


نترس.. بگذار گرگ ها هرچقدر میخواهند زوزه بکشند.

برگرفته از

http://www.reihanehbeheshty.blogfa.com/




لیست کل یادداشت های این وبلاگ